یک:

سنگ درقلبم ؛ از فراخوانی حلقم؛ خفه کرد!

مرگ حق است ولی نوع طبیعی؛ این حد؟!

دو:

برد؛ میان برف های کردستان.

میان شیره های گرم تاکستان.

میان خواب های گوجه سبز؛ تابستان.

برد؛ تا بلند ترین نقطه های لاهیجان .

میان سخت ترین جمعه های پائیزان .

دخترم!

ماهی ؛ اسفند؛ قلب قلب قلب .

" ایران"!

سه:

آن قدربین دست های برده فروشان پول بود .

که " یوسف" شان را دربی حواسی مطلق .

به " هیچ" دادند . رفت!!!

 

 

چهار:

حافظه ماهی بررسی!

حافظه جلبک بررسی!

حافظه کرونا بررسی!

حافظه میخ دردیوار بررسی!

حافظه سوسک بررسی!

حافظه ی لیلا بررسی!

حافظه ی کوه بررسی!

حافظه ی کامپیوتر بررسی!

حافظه تاریخ بررسی!

حافظه ی ماه بررسی!حافظه فضا پیما بررسی!

حافظه مادربزرگ بررسی!

سرجمع.: " خوابم می آید"!

پنج:

روی مسی تورا سپید کردند ای ماه!

دوباره من؛ اگر هواخواه توام ؛ روی سیاه!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین (ع)بوسیدن .

هزار فکر که آمد" برنگرد!عشق کنار توست"!!!

 

 

هفت:

یک/

درحالت همیشگی خودم هستم.

خونسرد روی صندلی . شروع می کند:

البته بسیاری از خانم ها؛ که دندان های خرابی دارند و درحضور مردان خوش تیپی مثل من ( اشاره می کند به خودش) دهانشان را باز نمی کنند و می ترسند که بدلایل بسیاری ؛ مثل بوی بد دهان شان شانس ازدواج را از دست بدهند

ولی من از شما خوشم آمده و به این موضوع اهمیتی نمی دهم!

نمی خواهید یک جمله بگوئید ؟!

به گردن سپیدش نگاه می کنم ؛ عمل چند باره بینی اش و کلا هیچ چی اش به اندازه گردنش برای من مهم نیست!

ادامه می دهد:

خوب ؛ اگر قرار است که باهم ازدواج کنیم ؛ چقدر مهریه؟ منظورم این است که خوب من . وضع مالیم زیاد خوب نیست . کسی که من را به شما معرفی کرد گفت که مادیات از دید شما چندان مهم نیستند . نه؟!

به گردنش ؛ که مثل بلور می درخشد نگاه می کنم . تشنه تشنه تشنه ام!

به صحبت هایش ادامه می دهد . اجازه می دهم که بیشتر صحبت کند . ناگهان بی طاقت می شوم و می پرم روی گردنش . و چنان دندانهای نیشم را فرو می کنم که خون خوشمزه اش را زیر زبانم لمس می کنم . به به ؛ خون تازه خوشمزه!!!تازه پیتزاهم خورده کثافت!!!

.

برخلاف فیلم ها که فکر می کنند دراکولاها یا ومپایرها خون طرف را خورد میمیرد ؛ ما دراکولاها ی حرفه ای آن قدر می خوریم که زنده بمانیم ؛ نه آن که طرف را بکشیم و خودمان هم بترکیم!سریع درحالت بهت گردن طرف را می بندم و می گویم :

نه!خوبی!برای ازدواج. برای ناهار. برای شام. برای صبحانه . برای بیرون رفتن.برای مهمونی.گفتی حلقه ازدواج همراته؟ ااام بیا اینجا. از همین دوتا سوراخ زنده می مونی!از همین الانم می تونی تو قصر " برام استوکر" زندگی کنی . بااین اوضاع مالی ؛ همین ام خوبته دیگه نه؟!

دربهت و حالی ترسان می گوید: آره! آره!

" نانی" دررا باز می کند و می گوید: تموم شد!بالاخره نامزدت رو پیداکردی؟ خیلی برات خوشحالم!!!

می گویم" بله!خیلی خوشگله نه؟" نانی" تورو خدا می بینی؟

نانی بغض می کند و از اتاق خارج می شود .

درنهایت انشالله همه ی جوانان جهان خوشبخت باشند!

دو/

همین چندروز پیش که صحبت قدیم ها بود ؛ داشتم سعی می کردم رنگ و شکل بلیط های قدیم اتوبوس های شرکت واحد را برای کسی ترسیم کنم و بگویم .

مثلا: اندازه ی شیرینی میکادو بود؛ رنگش صورتی بود؛ گوشه اش یک طرحی داشت مثل بال و از این دست چیزها .

بعد یادم آمد که چقدر دردسر می کشیدیم خدایا؛ سربلیط .

باید از مسافران دیگر می خریدیم یا حق پرداخت پول را به راننده نداشتیم ؛ یا فرض بفرمائید دربادجه های فروش بلیط کسی نبود ؛ درراه مدرسه بعضی وقتها میان راه پیاده می شدیم و از بادجه دیگری خرید می کردیم و

از آن بدتر گذشت راننده برای نگرفتن بلیط بود . تا فردا صبح انگار توی گلویمان استخوان مانده باشد ؛ که نکند بمیریم و حق الناس توی جیب ما معلق وارو بزند!!!

قدرتی خدا ؛ الان باید به راننده یک اسکناس بدهیم به چه درشتی!یا کارتمان را بکشیم روی سر دستگاه ؛ جهنم نکشیدیم هم نکشیدیم!!!

کارت بلیط مان صدتای هیکل آن بلیط های قدیم است .خدارا شکر هرچه دراین دنیا مینیمایز شد و کوچک؛ بلیط کارت ها کلفت و بزرگ شد .

خوب ؛ اگر بگویم از همین بابت پیشرفت حمل و نقل شهری راحتم و راضیم دروغ نگفته ام؛ هرچند بعد دانشگاه من کلا چند بار بیشتر از اتو بوس استفاده نکردم آن هم خط تجریش راه آهن بوده که مجبوری سر کوچه مان پیاده شوم .

اووف خاطرات است دیگر.

سه/

ای نازنین!

بهشت دروغگویان منزلشان می باشد ؛ وقتی دررا باز می کنند و جورابشان را که بوی ( بیب ) می دهد از پایشان در می آورند و می گویند: آه ! ای خدا هیچ جا بهتر از خانه خود آدم نمی شود و بعد سر میز شام درحالیکه دارند غذا میل می کنند می گویند: عزیزم!مایوی خیسم توی کیسه توی کیفمه ؛ میشه بشوریش تا پس فردا دوباره برم استخر .

و آنگاه که در آشپزخانه مشغول تدارک چای هستی می گویند:

از بس که این خونه رو تمیز نکردی ؛ خاک دنیارو گرفته .

می آئی بگوئی نه؛ یادت می آید که ت دروغگویان همین است که " دنیایشان را تمیز نگه دارند"!

بعد می گوئی : جهنم!بگذار دلشان خوش باشد ؛ که همین طور است!انگار در این دنیا" راستگوی مغرض " وجود ندارد!که بیاید و از صبح تا شب مغز انسان را بخورد که دیدمش کجا بود و چطور و .

بگذار بگویم ای نازنین!.دروغ گوی تمیز نگه داری مثل تو را به راستگوی مغرضی چ.ن او ترجیح می دهم که ( بیب اش) را پاره می کند تا فتنه بیندازد و حالش را ببرد!!!

دوستت دارم ای نازنین!

" یکی از دروغگویان تمیز نگه دار"!!!

 

 

هشت:

بایدن!

ای که چشمات بگن آره زندگی کاری نداره .

ای که چشمات نگن آره . زندگی کاری نداره!

" ترومپ!یادت می آد؟"

 

نه:

مامان بنز:

من خاطر خواهت شدم پژو؛ خاطر خواه اون لبات!

بابا پژو:

خوب الان چشه؟ مدل صولتی کردم که بهتره؟

ننه خاور:

بچه ها دعوا نکنید!بیوک یه ساعته گم شده!

پراید باخنده:

ننه جان من ؛ سه روز گم شدم وقتی اومدم خونه تازه مامانم گفت: پراید نونوائی شلوغ بود؟ بذار این بابابزرگ ما اقلا از دستشوئی بااون سن و سالش دربیاد بیرون.

مامان بنز:

ای بی ادب!ننه خاورجان ایشون رفتن تبریز!

ننه خاور:

خوب برای چی هیچی به من نگفتین؟

مامان بنز:

یکی از اقوام قدیم رفتن رحمت خدا .

پراید:

مامان یعنی کی ؟

مامان بنز:

خوب بگم همه ناراحت میشین.

بوگاتی:

از جون رفتیم .کی؟

مامان بنز:

شاعر دلسوخته ؛ شاعر خودروهای جهان. تندرخان.

" ننه خاور غش می کند؛ پراید سرش را می کوبد به دیوار؛ و باباپژو آینه اش را از جیبش در می آورد ودرحال خودشیفتگی لبهایش را بررسی می کند ؛ بوگاتی به رسم کشورش دستمال مشکی اش را بیرون می آورد ؛ و لامبورگینی و پورشه ؛ ناخن هایشان را می جوند .

آآآآه که این دنیا چقدر کوچک است ."

 

ده:

رهبرم.

درنظر دارید مارا که نه تنها عشقید .

دوست داریم ازتمام عشق هامان عشق تر ؛ مولا علی .

 

 

یازده:

یک/

یکی از دوستان قبل از همه واکسن زده بودند ؛ برداشتند زنگ زدندبقیه که مازدیم؛ انشالله شماهم بزنید!بعد بقیه داشتند از حسادت میمردند و دیوار گاز می گرفتند که چطور خون ایشون از خون ما رنگین تر بوده مثلا؛ بالاخره هم بقیه زدند و خیال جمع شدند . الحمدالله.

دو/

آن هفته یکی نوشت که هرکس واکسن زده دوسال بیشتر زنده نیست ؛ از دیشب هم از اینور و آنور دنیا کلی فیلم از افراد مسن و جوان دیدیم که قاشق چنگال خانه را بعد واکسن چسبانده اند به سینه اشان ؛ و مثلا روی خوشگلی هاشان راهم شطرنجی کرده بودند؛ واللا همین مرد مغناطیس را می خواستیم ببینیم 50 تومن دادیم رفتیم سیرک خلیل عقاب!

یکی از پیرمردهای آشنا که فیلم گرفته بود کلی مایه خنده شد ؛ خانمش که قاشق هارا به سینه اش می چسباند می گفت اعظم نکن!

خداوندا این چه کراماتیست که می بینیم ؛ فردا نکند دستگاه سونوگرافی بچسبد بهمان؟

به خاطر منافع پزشکی و سازمان تفریحات جهانی هم شده نگران نباشد همین فردا همه خوب میشوید.

جل الخالق!

سه/

کلا از ابتدای پیدایش واکسن ؛ نه از بابت ترس از مایع کوبی که وحشت بیماری های مرگ آور باعث شده عده ای تصور کنند که " نزنیم بهتر است"

چه درد ها که ندیدیم از همین کشور خودمان و تصورات غلط که حدود سی سال پیش سر همین خرافات و اشتباهات بسیاری کودکان دچار فلج اطفال شدند .

از بس که پدران و مادران در برابر واکسن و قطره مقاومت نشان دادند . زندگی هزاران کودک معصوم به خطر افتاد .

چهار/

نمی زنی نزن!به دیگران چکارداری آخه؟

همین روزها که دیگر تقریبا کورم برای دوستی نوشتم لطفا سلیقه شخصی خود تان را برای دیگران عمومی نکنید .

هنگام نوشتن سلیقه ؛ بی هدف نوشته شد : سایقه که آن همکار هم از من بدتر خواندند سابقه شخصی و

من کورشده دردنیا از آبرو رفتم .هرچند نهایتا به خیر گذشت!!!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم .

اوووووووه دود غلیظش ابرسیاهی دورکره ی زمین رو گرفته ؛ بعد پیامک اومد ازجانب بهجت خانوم جان که:چن نفرید دارید اون بالا قلیون می کشید؟

فرمانده عصبانی گفت:آخه ما اینجا می تونیم؟ اول خودمون خفه میشیم میمیریم ؛ بعدم .

جل الخالق دیگه ؛ دلیل این دودهای کره ی زمین ؛ فوران بود عزیزان فوران .

 

سیزده:

استاد" دال" درچلوکبابی تهران درلندن نشسته است؛ کمی دلتنگ است که ناگهان.

. : 

سلام استاد!

/:

وای استاد" دال بزرگ؛ چقدر ما دونفر خوشبختیم که شمارو اینجا هم زیارت می کنیم

استاد " دال:

شماها اینجا چیکار می کنید؟ واقعا میگما!یعنی دارم خواب می بینم!

.:

استاد این چه حرفیه؟ اومدیم ادامه تحصیل.

/:

استاد اومدیم انشالله خدا بخواد با دکترا برگردیم خونه .

استاد " دال":

چطور ممکنه؟ شما دوتا سرجمع معدلتون باهم بیسته ؛ اونم به زور.

.:

اختیار دارید استاد؛ مانمی خواستیم توی جمع کلاس کسی بفهمه ما چقدر باهوشیم یا دیده بشم همه چی بلدیم!

استاد" دال":

خوب الان باهم انگلیسی صحبت کنیم ببینمتون!.

/: ها آریو استاد" دال؟(how are you)

درهمین زمان گارسون جهت دریافت سفارش به میز استاد و دانشجووانش نزدیک می شود و دانشجووان به استاد نگاه می کنند.

استاد" دال":

چرا به من نگاه می کنید؟

.: استاد بهش بگید دوتا کوبیده با هرچی مخلفاته شونه لطفا!

گارسون به فارسی:

من بچه ی تهرانم!فارسی بگید یعنی الان شنیدم؛ همین؟

/:

وای چه خوب!

استاد " دال":

چطوری می خواهید دووم بیارید؟

.:

استاد راستش ما ؛ مترجم داریم!

استاد " دال" :

چی؟ .

.:آره دیگه! استاد کلاسا شوخی بردارکه نیست یا باهم میبریمش یا خودش میره بعد میاد برای ما تعریف میکنه .البته خوب یه مقداری پول بیشتر می خواد .

استاد" دال":

اصلا بهتون نمی اومد.

/:

همینه دیگه استاد؛ هیچی به ما نمیاد!اصلا پولداری ام نمی آد!

.:

استاد مثل تهران یه دفعه بیائیم خونه تون؛ اینجا خیلی دلمون میگیره.

استاد" دال":

با این وضع مگه مجبور بودید بیائید خوب.بالاخره نشانی رو میدم ولی قبلش زنگ بزنید ؛ اینجا مثل ایران نیست . شاید مهمون داشته باشم.

استاد " دال" به یاد دوران دانشجوئی خودش می افتد . با پدرش به لندن می آید و از لندن می ترسد ؛ با خودش می گوید : خوش به حال جوان های جدید اصلااز تغییر هیچ چی نمی ترسند ؛ نه مکان و نه زبان . درهمین حال کباب ها می رسد و دانشجووانش صدای ریز کوچکی از خوشحالی در می آورند .

پانزده:

انتخاب یک عمل درست است.

انتخاب اینک ما؛ رنجی ست که سال ها پیش به جان خریدیم .

منتهی.

بدانیم که شناخت و تفکیک قوه مجریه از مقننه و قضائیه بسیار سخت است!

چه بسا بسیاری از نامزدهای محترم هم قائل نیستند و درسخنرانی ها می خواهند بیایند تا قوانین را تغییر دهند ؛ خیر؛ دراین سمت شما نقش اجرائی دارید ؛ قوانین از جای دیگر می آیند و اگر همین را که آمده اید خوب اجرا کنید ؛ بشنوید و اداره و مدیریت کنید ؛ کافیست؛ والا بازهم درگیر قضیه خواهید بود که فشار روی فشار سر قانون و قانون گذاری سخت خواهد کرد کارهارا .

برایتان آرزوی موفقیت داریم .

شما که جانانه پای درمیدان نهادید و می خواهید انشالله زحمت یک ملت را بکشید .

 

 

 

گرفتمت ...مثل نسیم در آغوشم ولی ... عبور کردی از من ...ترانه!

میخانه در آدرس های اینترنتی دم دست نیست ... برای مست شدن باید جستجو کنید !!!

می ترسم ...از تغییر جهان ... مثل هیتلر ... از پایان جنگی که ...خود خواسته ام!

ببخشیدا ما توی قبریم ... زحمتامون گردن شماست... انشالله انجام میدید دیگه؟

حبیب ام حبیب های قدیم؛ سیریش بودن ... معنی این رو می دادن که تو بمیری ما هستیم!

همه چیز قدرت می خواهد... و قدرت از ضعیف ترین حالت زندگی مثل نفس کشیدن آغاز می شود!

؛ ,استاد ,  ,های ,بررسی ,همین ,بررسی حافظه ,استاد دال ,و می ,    ,می کند

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سالم زیبا انجمن راویان فتح سپاه سیدالشهداء(ع) گاه نوشتِ MeKSaaR مدلو investment1 انجام پروژه برنامه نویسی با متلب MATLAB باشگاه فرهنگی ورزشی ولایت اهواز ســــــــــــــــورا narvanifcr storyofthelegendary